سلام

سلام شروعی دوباره

روزمرگ

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

می روم از خویش و می مانم ز خویش
هرچه برجا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق ها دور و پنهان می شود

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
میرسم از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گُل به روی گور غمناکم نهند

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گورِ من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

روز تولدم....

دوباره روز 17 اسفند رسید روز تولد من .
همه چیز از 17 اسفند شروع شد22سال پیش ساعت 5و20دقیقه صب بیچاره مامانم از همون اول برا مامانم دردسر بودم همون زمانی که جواب بله به خدا دادم ولی خومونیم اصلا ارزششو نداشت دیگه چیکار میشه کرد .
تولدم مبارک

پرواز اندازه آدمارو مشخص میکنه...

بر بلندای دل

تو آسمون همیشه از یه ارتفاعی به بعد،

 

 

 

دیگه هیچ ابری وجود نداره.

 

 

 

پس هر وقت آسمون دلت ابری بود،



با دنیا نجنگ،


      فقط اوج بگیر....

روزهای بارونی...

روزهای بــــــــارانی را خیلی دوست دارم

معلوم نمی شود منتظر تاکسی هستی یا آواره ی خیابان ها

بخار هوا مال سرماست یا دود سیگار

روی گونه ات اشک است  یا دانه های بـــــــــــاران!!!

کاش...

تنهایی...

خدایا


خواستم بگویم تنهایم


اما نگاه خندانت

 

 مرا شرمگین کرد



چه کسی بهتر از تــو ؟!

 

 

پیر مرد

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮبچه ﭘﺮﺳﯿﺪ :


- ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ؟


- ﻧﻪ .


- ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟


- ﻧﻪ ....


- ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟


- ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻥ .


- ﭼﺮﺍ؟


- ﭼﻮﻥ ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺘﻢ


- ﻗﺒﻼ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﻦ؟


- ﻧﻪ .


- ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﯾﺪﻡ .


- ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯽ؟


- ﺍﺯ ﺗﻪ ﻗﻠﺒﻢ ﺁﺭﻩ


ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺩﻭﯾﺪ، ﺷﺎﺩ ﺷﺎﺩ.


ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ،


ﮐﯿﻔﺶ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ،


ﻋﺼﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ..پیرمرد نابینا بود ...


ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺎﯾﮏ ﺣﺮﻑ ﺳﺎﺩﻩ..


ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﮑﻦ დี


ﺩﻫﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺯﻩ დั


ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﺯﺩﻩ ▶ี


ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺑﺪ ﺑﺨﺘﻪ ▶ี


ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﺮﯼ ﻣﯿﮕﻦ ﻭﻟﻪ ▶ี


ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﻓﺴﺮﺩﺱ ▶ี


ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﺧﺮﺍﺑﻪ ▶ีี


ﻣﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻓﻼﻧﻪ ▶ี


ﭘﺲ ﺑﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﺑﮕﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺲ ี่้้

برف

"برف را دوست ندارم"

میدانی چرا ؟

همه از رد پایت میفهمند

از کــــجای خیابان تنـــــهایــــــی

من پدرم را میخواهم

نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد


تنبیه ام کند.


تشویقم کند.


نه به حق قدرتی که دارد.


بلکه به اقتدارش.


من پدرم را میخواهم...


پدر لطف خدا بر آدمیزاد

پدر کانون مهرو عشق وامداد

پدر مشکل گشای خانواده

پدر یک قهرمان فوق العاده

پدر آموزگاری بی مواجب

بدوشش کوله باری از مخارج

پدر سرخ میکند صورت به سیلی

رخ فرزند نگردد زردونیلی

پدریک داستان نانوشته

پدر همراه مادر در بهشته

خوشا آنان پدر در خانه دارند

درون خانه یک پروانه دارند.

پدرم روحت شاد ویادت تا ابد گرامی ...(الفاتحه)

آب مروارید


خداروشکر ما دیگرفقیر نیستیم


 دیروز پزشک روستا گفت:


چشمان پدرم پر از آب مروارید است!!!!

 

 


دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش

راه آسمان باز است ، پر بکش

او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند . . .

اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .

سلام سلام به همگی

بچه ها باز دایی شدم خیلی خوشحالم

آرزو میکنم همتون این حالی رو که دارم تجربه کنین 

همتونو دوس دارم

با آرزوی بهترینها برای امیر حسینمون

این پستم تقدیم به پسر عمه گلم جواد و دختر عموی عزیزم 

امیدوارم همیشه زندگیتون مثه خورشید بدرخشه

امیرحسینو از طرف من بوس کن وبش بگو خیلی دوسش داریم


همه بیان تبریک بگین ............با شما هستما


خسته ام


تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت

تا به کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت

تا به کی با ضربه های درد باید رام شد

یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد

بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار

خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار...

حکایتم

گالری عکس نایت اسکین,نایت گالری,عکس عاشقانه,ولنتاین,کارت پستال عاشقانه,عکس های هنری,عکس زیبا,دخترانه,پسرانه,عکس طبیعت


حکایت من...

حکایت کسی است که عاشق دریا بود، اما قایق نداشت...

دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت...

حکایت کسی که زجر کشید اما زجه نزد...

زخم خورد اما زخم نزد، زخم داشت و ننالید...

گریه کرد اما اشک نریخت، وفادار بود ولی وفا ندید...

حکایت من:

حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد

سکوت

من

من همینم

من توی یه جمع صمیمی حالایه گوشه نشستم

چشمام بازه به روشون ولی خب قلبوبستم

یه جوری باخندهاشون الکی منم میخندم

حرفشونو نمی فهمم سکوتو بهوونه کردم

بین منو همه دنیا یه دیواره یه دیوار

من همینم من همینجورم

باهمه نزدیکم ولی دورم

من همینم اونیکه دنیاش شده اندازه اتاقش

چونکه نگاهش غریبه ست نمیره هیچکی سراغش

من همینم اونکه هرشب مهمونه تنهای هاشه

اونیکه وقتی میفته میتونه تنهایی پاشه

خدا


خـــــــــدا گفت : او را به جهنم ببریـــــــــــد ...

برگشت و نگاهی به خـــــــدا کــرد ...

خــــــدا گفت : صبــــــــر کنید ؛ او را به بهشت ببریـــــــــــد ...

فرشتگان ســـــــــؤال کردند : چــــــــــــرا ؟؟؟

جــــواب آمـــــــــــد...

چــــــــون او هنوز به من امیدوار است...

خوشبختی

خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم.

دکتر گفت:

تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی

و از خانه هر کدام آنها یک تکه سنگ بیاوری، به شرط اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند.

زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود.

او به دکتر گفت:

برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم،

اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم

فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!

بابا نان داد


می دانید اولین جمله ای که ما دراول دبستان یاد می گیریم چیه؟

"بابا آب داد بابا نان داد"

می دانید اولین جمله ای که انگلیسها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟

"من می توانم بخوانم و بنویسم"

می دانید اولین جمله ای که ژاپنیها در اول دبستان یاد می گیرند چیه؟

"من می توانم بدوم"

و این است که ما همیشه چشممون دنبال دست پدر است

" کار از ریشه خراب است"